شيشم آذر ماه عروسی پسرعمم بود 

قرار بود با مامانم جفتمون بريم آرایشگاه هم موهامون و درست کنیم هم صورتمونو

از دو هفته قبلش انقد مخم و خورد که آخر قبول کردم اون هم آرایش کنه هم شينيون

ولی من فقط موهامو درست کنم 

بعدش همون روز رفتیم آتلیه عکس گرفتیم 

اول قرار بود یه سه نفره بندازيم یه دوتایی اونا یه تک نفره من 

بعد عکاسه گف یه ودر دختريم ما بندازيم 

از همون روز که اومدیم بیرون غر زدناي مامان شروع شد

که تو بی انصافی با بابات عکس دوتایی انداختی با من نه .

امروز رفتیم عکس انتخاب کنیم 

جوگير شد هشت تا عکس انتخاب کرد 

دوتا سه نفره یه تک نفره من سه تا دونفره خودشون 

یه دوتایی هم به ضرب و زور من انتخاب کردم 

از بین دوتایی های من و بابا دوتاشون خیلی خوشگل بود 

انقد که عکاسه دلش نیومد گف هفت تای شما به کنار 

این يدونه رو من اشانتيون براتون میزنم چون دلم نمیخواد از ارشيوم پاکش کنم 

اومدیم خونه تازه مامان خانوم یادش افتاده جوگير شده 

هشت تا خيييلي زیاده 

از ظهره رفته رو مخ من که یکی از دوتاييات و حذف کن 

هرچی بهش میگم بابا اون یکی اشانتيون منه مال خودمه 

گیر داده نه اونو حذف کن من با عکاسه حرف میزنم یه سه تايي که انتخاب کردیم و اشانتيون بده 

تهشم قبول نکردم خب واقعا اون عکس و دوس دارم 

مال خودمه هدیه ی عکاسی به خودمه 

چون قبول نکردم میگه بی انصافی 

میگه درک نداری میگه پات رو مار باشه برنميداري 

اون بی انصاف نیس ؟ 

من درک ندارم قبول ولی وقتی خودش نمیتونه از عکسش بگذره.

چجوری از منی که نصف سن اون سن دارم توقع داره ؟ 

انصافا بچه ی بدی نیستم .ولی .

بعد این همه سال یه بار رفتیم عکس بگیریم 

کوفتم شد .دیگه هیچ لذتی نداره برام .

دیگه ذوق حاضر شدنشون و ندارم .

دیگه حتی اون عکسا رو دوس ندارم 

آماده هم که بشن فقط یه داغ دلن .

انگاری ماها که وضع ماليمون جور نیس دل نداریم 

حتی این دلخوشياي سادم کوفتمون میشه .

مث بچه ها بغضم گرفته .

ولی حرف بدی نمی زنم میگم یا نباید اون همه عکس انتخاب میکرد

یا اگه کرد نباید دیگه انقد سعی میکرد زوری منو قانع کنه 

اونم چرا چون دلش نمیاد عکس خودشو حذف کنه 

میخواد عکسی که اصن هدیه ی منه رو حذف کنه 

واقعا انصافه ؟ 

بدم میاد از این خانواده که لبخند زدن توش حرامه .


نوزدهم از طرف روحام رفتیم مدرسه طه برا سخنرانی 

یکی از پسرامون سخنران بود 

 از اول مسیر تا شروع سخنراني هی بهش گفتیم استرس نداری ؟ 

هی گف نه آخر خندید گف بابا شما بیشتر استرس دارید فقطم دارید انتقالش میدید 

بعدم که رسیدیم محل سخنرانی قبل ورود به سالن گفتم خب بچه ها 

شوخی بسه من دیگه میخوام خااااانومممم باشم 

گفتن من همانا و دم در ورودی سالن پام گیر کردن به ورودی همانا 

با مخ رفتم تو شانس آوردم فقط نخوردم زمین 

بعد کیان که پشت من بود یه ربع بعد با صورت لبو شده اومد تو 

رفته بود بيرون زمین و داشت گاز ميزد از خنده 

به محض ورودشم باز نگاش بهم افتاد هر هر میخندید بهم 

وسط خنده هاش گف ببین تو آروم باش نمیخواد خانوم باشی 

آقا چشتون روز بد نبينه سه بار من این ورودی بی صاحاب و ندیدم 

هر سه بار با مخ داشتم ميومدم زمین آخه مگه مييييشهههه اه 

ولی خب سخنرانی خیلی خفن بود پسرمون ترکوووووند 

بعد همون مدرسه ای که حتی اجازه سخنرانی به ما نميداد 

آخر جلسه گف نظرتون چيه هر هفته همین مراسم و داشته باشیم ؟ 

مام گفتیم حالا صحبت میکنیم باهم در موردش 

خلاصه که خیلی خوب بود 

اگه من سوتی ندم بهترم میشه 

بعله 

پی نوشت : خنگم خودتونيد خیلی هم زرنگ و باهوشم 

پی نوشت دو : کورم خودتونيد عينکمم باهام بود 

پی نوشت سه : اصن همینه که هست .

 


سر ارائه امروزم چهار شب و پنج روزه که درست حسابی نخوابیدم 

ده ديقه به شیش صب رسیدم ترمینال جنوب

از اونجا مستقیم مامان و گذاشتیم خونه من رفتم دانشگاه ! 

حتی فرصت نکردم لباس عوض کنم از دیشب با مقنعه نشستم تو اتوبوس 

سر کلاس اولم که با پررویی تمام زل میزدم تو چش استاد تا ناکجا آباد خمیازه می کشیدم از اول تا آخر 

قبل کلاس دوم حدیث بهم یه لیوان چایی داد دیگه کل روز بیدار نگهم داش 

آخرم ارائم منتفی شد !!! 

فايلام و بد ریخته بودم تو فلش باز نمی کرد 

استاده هم اول زیر بار نمی رفت بعد با یه ولوم آروم و جملات حق به جانب و طلبکارانه پاچش و گرفتم 

سگ سگ شده بودم دیگه پنج روز نخوابي از راه نرسیده مستقیم بیای دانشگاه از ترمینال کارتم آماده باشه 

صفر تا صدشم خودت انجام داده باشی تا ساعت چهار و نيمم گشنه تشنه بدون صبونه ناهار بموني 

تهشم استاده بخواد حرفم بزنه بهت ، خلاصه که جوش آوردم پاچشو گرفتم 

و خب تو لفافه بهش رسوندم که من کارمو انجام دادم میخوای بخواه هفته بعد ارائه میدم نمیخوای هم به جهنم !

انقد اعصابم خط خطی هس که تو آخرین چیزی باشی که الان برام مهمه 

اونم اول هنگ کرد بعد گف حالا بشین فعلا .نشستم هیچی هم بهش نگفتم 

ته کلاس خودش گف هفته بعد ارائه بده .

خلاصه که نمیدونم چرا انقد بد شانسی ميارم 

فقط میدونم دارم بیهوش میشم دیگه از خستگی 

شبتون آروم 

فعلا ????????????????


برا روش تحقيقم استادمون یه پروژه خیلی خیلی سنگین بهمون داده بود 

به هر کی یه روش تحقیق داد گف همه چيشو دراريد 

هم به صورت ورد هم پی دی اف هم پاور پوينتش کنید 

بعدم لپ تاپ بیارید ارائه بدید 

کاملا شبیه دفاعیه ارشد و دکترا دیگه 

بعد لعنتی هم سه واحديه چهار نمره هم داره 

شنبه ارائه دارم تا چهار شنبه هم هیچ کاری نکرده بودم 

چهارشنبه شروع کردم تا ساعت سه صب پنج شنبه پاور پوينتش تقریبا تموم شده بود 

تازه فهمیدم موضوع و اشتباه سرچ کردم !!!

دوباره پنج شنبه بکوب نشستم از اول پاور درست کردن تا شب 

شبم شروع کردم ورد نوشتن تا امروز ساعت چهار اینا عصر 

تازه چهار اینا وردش تموم شد ولی خب هنوزم یکم بهم ریخته بود 

که دیگه اعصابم نکشید درستش کنم همون جوری ذخيرش کردم و پی دی اف زدم ازش 

بعدم تو خواب و بیداری و چرت یه دور از رو پاوره خوندم بدونم میخوام چي بگم 

دیگه نمیدونم اصن فردا آمادگی ارائه دارم یا نه 

فقط میدونم گیج خوابم و امشبم از شاهرود برمیگردم تهران 

تو جاده بازم نمیتونم بخوابم و فردام از هشت صبح کلاس دارم 

فقط امیدوارم به خیر بگذره و نمرشو بگیرم 

اگرم نگیرم مهم اينه که من تلاشم و کردم 

هر چقدرم ناقص و مبتدی و آماتور صفر تا صد کارم و خودم انجام دادم 

منی که هیچی از کامپیوتر سرم نبود ، مث خيليا چهارصد تومن ندادم کافی نت برام درست کنه 

همین که براش زحمت کشیدم پیش خودم شرمنده نیستم 

ولی چون هنوز کامل مسلط نیستم استرس دارم 

و این بی خوابی داره کلافم میکنه .

حالا باید برم ببینم چی میشه آخرش 

برام دعا کنید 

دوستون دارم 

فعلا ????????????????


حدود دوماهه که دارم کار میکنم 

دوشنبه برا اولین بار يهو هری دلم ریخت پایین 

یه کیس داریم که اتيسم خفيفه مشکلات رفتاری داره 

و بیشترین مشکل رفتاريش خودآگاهی بالای جنسيشه 

سر کلاس نشسته بودیم که یهو اومد دس کشید رو گونه هام گف خانوم شما خیلی مهربونيد 

انقد گیج بودم از رفتار تکانشيش که نتونستم مانعش بشم 

دوباره چن ديقه بعد گف من تحريکم هجوم آورد سمتم محکم جلوش ایستادم دستاش و گرفتم گفتم نه!

گیر داده بود خواهش میکنم برا بار اخر که نذاشتم کارشو تکرار کنه 

یه بار دیگم خیلی تکانشي خواست تکرارش کنه که با همه قدرت دستاش و گرفتم مانعش شدم 

واقعا نمیدونم با چه پیش فرضی اجازه دادن آگاهی جنسی داشته باشه 

ولی خب این موضوع اگه همیشه کنترل نشه میتونه براش دردسر ساز بشه 

خلاصه که شانس آوردم زود خودمو جمع و جور کردم 

و امیدوارم دیگه تکرار نشه 

ولی یه کوچولو ترسش ته دلم مونده 

حتی اگه به روي خودم نیارم .


خاله جان از شهرستان برام قالب کیک و سه کیلو آرد و کاکائو کیلوییو خمیر مایه ه فرستاده. میگه دیدم بچم شیرینی پزی دوس داره گفتم بذار براش وسایلش و بخرم راحت باشه. چقد دوست دارم من که از چندین کیلومتر اونور تر رفتی برا من کردی که راحت تر خرت و پرت هام و بپزم. شاید ته تهش تو صد و پنجاه تومن هزینه کرده باشی ولی هیچ وقت نمیفهمی که چقدر توجهت و کاری که انجام دادی برام ارزشمند بوده. مرسی بابت همه چی ♥️
سایت دانشگاه به مشکل خورده سه تا از نمره هام ثبت نشده دوتاش و میدونم یه بیسته یه شونزده ولی پایان نامم مشخص نیس چند شدم استاده تو گروه اعلام کرد هیچ کس نمره کامل نگرفته و من پیش خودم گفتم مگه میشه بین این همه دانشجو که میدونم یه سریاشونم پایان نامه ن از بیرون هیچ کس کارش کامل نباشه؟ و باز هم یه لبخند غلیییظ بعد بهش میگیم باشه خب فدا سرمون حداقل نمره هامونو بگو خودمون بدونیم. میگه نمیتونم این کارو کنم صبر کنید سایت درست شه خودتون می‌بینید.
دو سه روزی هست که چن تا جیکو جیکو میان تو بالکن خونه دیروز که اومدن یه کوچولو براشون نون ریختم خورده بودن امروز یه عالمه نون ریختم بازم خورده بودن به طرز عجیبی دوسشون دارم دیروز دوتا یا کریم بودن امروز چهار پنج تا گنجشک. جالب بود که قبلا دایی و مامان نون ریخته بودن نمی‌خوردن ولی عین دو روزی که من ریختم خوردن دلم به همین چیزا خوشه این روزا به غرغرای مامان که میگه خوبه دیگه روز اول دوتا بودن حالا پنج تا شدن نکن همه جا رو به گند میکشن.
چقد دلم برا اینجا تنگ شده بود برا خلوت خودم و نوشته هام که خود واقعیم و یدک میکشن دوباره یه چالش یهویی داشتم و یه زنگ خطر که بهم میگه باید سریع خودتو بکشی بیرون از این باتلاق خدایا شکرت که همیشه قبل اینکه دیر بشه بهم خبر میدی و سر بزنگاه نجاتم میدی فعلا چن روزی باید با این کودک منزوی قهر کرده ی خزیده در کنج عزلت کنار بیام و یکم لوسش کنم تا همه چی بهتر بشه خودم جان هواتو دارم. البته سعی میکنم ♥️
بالاخره پایان نامه رو ساعت یه ربع به دوازده شب تحویل دادم به قدری خسته بودم و کتف و دستام درد میکرد که فهرستش یکم نامنظم شد نتونستم درستش کنم بی خیالش شدم همون جوری فرستادم این روزا مامان پیش مامان بزرگم مونده بود و یه پام آشپزخونه بود یه پام پای سیستم و تایپ حدود چهار پنج باری برا فایلم مشکل پیش اومد و به معنی واقعی هر بلایی که می‌شد سرش اومد و میتونم بگم تو بدترین زمان ممکن و بدترین شرایط ممکن بالاخره تمومش کردم حالا امشب که تحویل دادم مامانم اومد خونه
یکی از پسرا اواسط ترم دس به دامنم شد که برا مقاله و کار عملی توانبخشی کمکم کن منم گفتم باشه کمکت میکنم چن روز بعدش زنگ زد که آره میتونی برام بنویسی بدی بفرستم؟!!! گفتم نه امروز باز بعد کلاس زنگ زد خیلی خنده خنده گف تو از اون دخترای مارمولک موزی هستی که میگی کمک میکنم و نمیکنی!!! منم خیلی رک و صریح گفتم من مارمولک و موزی نیستم فقط معنی یه سری عبارت و تعاریف برا من و تو فرق داره وقتی به من میگی کمک برا من تعریفش یعنی این که فلانی من کارم و تا اینجا پیش بردم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مرجع تخصصی لوله پروانگی خبر تعطیلی مدارس دانلود خاص شیمی ساختمان MR.Anime سنگ وزین محرم 94 محرم 1394 دانلود مداحی محرم 94 کریمی